«پیامبران حیله گر!!»

-----------------------

دوم: فلاسفه مشاء

مشائیان اکثریت فلاسفه را تشکیل می دهند، آنان همه آنچه در دین اسلام از نعمت های بهشتی و حور و قصور وارد شده است را به لذت های روحی - بعد از جدا شدن روح از بدن - تأویل می کنند و آن را همان کمالات و معلوماتی که در دنیا به دست آورده اند، می دانند، و معتقدند سعادت و ثواب و بهشت انسان همین لذتهای روحی است.

و کسانی که جاهل اند و این علوم و کمالات را به دست نیاورده اند در رنج و حسرتِ نداشتنِ این علوم هستند و بدبختی و عقاب و جهنم ایشان همین رنج و حسرت است. 

آنان در دنیا همواره به دنبال ارضای تمایلات جسمی خود بودند و در تاریکی های عالم طبیعت فرو رفته بودند لذا ادراک آن لذت و این رنج را - چنانچه شایسته بود - نمیکردند اما بعد از جدا شدن روح از بدن همه‌ی اینها برای او آشکار می شود.

و از آنجا که بیشترِ مردم، عوام بودند و خبرى از لذت ها و رنج های روحی نداشتند، در کتابهای آسمانی و حکمت های پیامبران این لذت های جسمانی و رنج های بدنی را براى تشویق آن ها به طاعات و کارهای نیک و ترساندن ایشان از گناهان و بدی ها ذکر کردهاند.

بنابراین از باب استعاره و مجازگویی، از آن لذت های روحی تعبیر به «حوریه ها» و «قصرها» و «میوه ها» و «رودها» و از رنج های روحی تعبیر به «زقوم» و «ضریع» و «حمیم» و «نار» و مانند آن کرده اند.

چنانچه ابن سینا در رساله مبدأ و معاد تصریح به آن کرده و در شفا - از ترس علمای اسلام - معاد جسمانى را حواله به صاحب شریعت نموده است.

و کسى که اندکی شعور و تدیّن داشته باشد، هنگامی که به اعتقادات باطل و سخنان واهی فلاسفه رجوع میکند، می فهمد که بیشتر آنها با ایمان به شرایع پیامبران سازگار نیست.

کسانی که به اصول آنان معتقدند و به ناچار، به معاشرت با مسلمانان گرفتار شدهاند، از ترس قتل و تکفیر، چند کلمه ای از ضروریات دین به زبان می آورند و در دل خلاف آنها را معتقدند: ﴿یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾.

و گاهى از روی تمسخر بعضى از اصول دین را بیان می کنند اما هنگامی که با شاگردان و خواص خود خلوت می کنند، می گویند: ﴿إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾.

و به ایمان ظاهرى قناعت کردهاند: ﴿یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ﴾.

و آنان که به این عقاید باطله به تقلید فلاسفه و شبهات شیطانی قائل شدهاند در این باب معذورند زیرا کسی که:

معتقد باشد از واحد جز واحد صادر نمی شود،

و بگوید هر حادثى مسبوق به ماده است،

و بگوید آنچه قِدَمش ثابت شد عَدَمش مُحال است،

و عقول و افلاک و هیولاى عناصر را قدیم بداند،

و انواع متوالده را قدیم بداند،

و اعاده معدوم را محال بداند،

و افلاک را به یکدیگر متصل داند و فاصله میان آنها قائل نباشد،

و خرق و التیام در فلکیات را مُحال بداند،

و عنصریات را در افلاک مُحال بداند،

و معتقد به امثال این اعتقادات باطل باشد، چگونه می تواند اذعان کند به آنکه:

خداوند فاعل مختار است و آنچه بخواهد انجام می دهد؟

و عالَم و آدم حادث اند؟

و اذعان به حَشر جسمانی کند؟

و اینکه بهشت در آسمان است و حور و قصور و بناها و مساکن و درختان و رودها دارد؟

و اینکه آسمانها شکافته میشوند و پیچیده میشوند و ستارگان بىنور میشوند و فرو میریزند بلکه همه از بین می روند؟

و اینکه ملائکه جسم اند و بال دارند و آسمانها مملو از آن ها است و به زمین مىآیند و بالا میروند؟

و اینکه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله به معراج رفت و عیسى علیه السّلام و ادریس به آسمان رفتند؟

و همچنین بسیارى از معجزات انبیاء و اوصیاء از شق القمر و زنده کردن مردگان و رد شمس و طلوع خورشید از مغرب و خسوف و کسوف در غیر وقت مقرر و جارى شدن رودهای بزرگ از سنگهاى کوچک و فرو بردن خروارها چوب و ریسمان توسط عصاى موسى و امثال اینها؟

پس معلوم شد که اعتقاد به اصول فلاسفه با اعتقاد به بیشتر ضروریات دین سازگار نیست پس یا باید منکر نبوت پیامبران بشوند و یا آنان را - العیاذ باللّه - حیله گران و مکارانی بدانند که در تمام عمر به دنبال این بوده اند که مردم را به گمراهی و جهل مرکب بکشانند و باطل را در لباس حق به مردم نشان دهند.

و عجیبتر از همه، عده ای که خود را از اهل شرع به شمار می آورند و توجه ویژه ای به انجام آداب و مستحبات دارند، کتاب های فلاسفه را از روى اعتقاد درس می گویند و شنیده نشده است که در مقام ردّ و انکار و پاسخ به شبهات فلاسفه درآیند.

و اگر کسى که بر صاحبان این عقاید لعن کند، بدگویی وی را می کنند و افتخار مىکنند که ما از جمله لعن کنندگان نیستیم: ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ﴾.

پس در اصل «بهشت و دوزخ جسمانى» شکى نیست و کسى که انکار کند «کافر» است.

.

برگرفته از: حق الیقین، علامه مجلسی؛ باب ششم، فصل چهاردهم.

.

در ادامه به نظر متکلمان می پردازیم...